اندک مایه طعام خوردن تا طعامی دیگر رسد. نهاری. رجوع به لغت فرس اسدی و لغت نامۀ حاضر ذیل لغت نهاری شود. صبحانه یا زیر قلیانی خوردن، رفتن صفرا. زائل شدن صفرا: تا به کی سودا پزد تا چند خون دل خورد تلخ کامی کو به یک لیموش صفرا بشکند. باقرکاشی (از آنندراج)
اندک مایه طعام خوردن تا طعامی دیگر رسد. نَهاری. رجوع به لغت فرس اسدی و لغت نامۀ حاضر ذیل لغت نهاری شود. صبحانه یا زیر قلیانی خوردن، رفتن صفرا. زائل شدن صفرا: تا به کی سودا پزد تا چند خون دل خورد تلخ کامی کو به یک لیموش صفرا بشکند. باقرکاشی (از آنندراج)
نفس فروبردن و برنیاوردن. نفس گسستن، دم برنیاوردن. لب به سخن نگشودن. از اظهار مطلبی خودداری کردن: دگر سرود صمد جوشد از دلم در دیر نفس همی شکنم در گلوی سینۀ تنگ. عرفی (از آنندراج)
نفس فروبردن و برنیاوردن. نفس گسستن، دم برنیاوردن. لب به سخن نگشودن. از اظهار مطلبی خودداری کردن: دگر سرود صمد جوشد از دلم در دیر نفس همی شکنم در گلوی سینۀ تنگ. عرفی (از آنندراج)
با نفس اماره جنگیدن. بر هوای نفس غلبه کردن: سعدی هنر نه پنجۀ مردم شکستن است مردی درست باشی اگر نفس بشکنی. سعدی. مبارزان طریقت که نفس بشکستند به زور بازوی تقوی و للحروب رجال. سعدی
با نفس اماره جنگیدن. بر هوای نفس غلبه کردن: سعدی هنر نه پنجۀ مردم شکستن است مردی درست باشی اگر نفس بشکنی. سعدی. مبارزان طریقت که نفس بشکستند به زور بازوی تقوی و للحروب رجال. سعدی