جدول جو
جدول جو

معنی وفا شکستن - جستجوی لغت در جدول جو

وفا شکستن(فُ تَ)
نقض عهد کردن. پیمان شکستن:
چو گویی به سوگند پیمان کنم
که هرگز وفای تو را نشکنم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
وفا شکستن
اتوختن ناتوختن، پیمان شکستن
تصویری از وفا شکستن
تصویر وفا شکستن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ور شکستن
تصویر ور شکستن
شکست خوردن در معامله، واماندن در کسب و تجارت، ورشکسته شدن، زیان دیدن
فرهنگ فارسی عمید
(دِ رَ خوا / خا تَ)
شکستن فتنه و آشوب. خوابانیدن غوغا و شورش. رجوع به غوغا شود:
شه غوغائی غوغاشکن کز حکم تیر او
بنات النعش بر گردون چه پروین بشکند غوغا.
سوزنی (از جهانگیری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ گِ رِ تَ)
اندک مایه طعام خوردن تا طعامی دیگر رسد. نهاری. رجوع به لغت فرس اسدی و لغت نامۀ حاضر ذیل لغت نهاری شود. صبحانه یا زیر قلیانی خوردن، رفتن صفرا. زائل شدن صفرا:
تا به کی سودا پزد تا چند خون دل خورد
تلخ کامی کو به یک لیموش صفرا بشکند.
باقرکاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فِ دَ)
نفس فروبردن و برنیاوردن. نفس گسستن، دم برنیاوردن. لب به سخن نگشودن. از اظهار مطلبی خودداری کردن:
دگر سرود صمد جوشد از دلم در دیر
نفس همی شکنم در گلوی سینۀ تنگ.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فِ خوا / خا دَ)
با نفس اماره جنگیدن. بر هوای نفس غلبه کردن:
سعدی هنر نه پنجۀ مردم شکستن است
مردی درست باشی اگر نفس بشکنی.
سعدی.
مبارزان طریقت که نفس بشکستند
به زور بازوی تقوی و للحروب رجال.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ کَ / کِ دَ)
پراکنده کردن صف. منهزم کردن صفوف دشمنان. درهم شکستن صف:
سهل شیری دان که صفها بشکند
شیر آنست آنکه خود را بشکند.
مولوی.
رجوع به صف و صف شکن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ دَ)
بازشکستن. خم کردن. تا کردن. دولا کردن: الفتخ، سرانگشتان سوی کف واشکستن. (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
مجددا شکستن باز شکستن، خم کردن دولا کردن، (والفتح سر انگشتان سوی کف و اشکستن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفاشکستن
تصویر وفاشکستن
نقض عهدکردن پیمان شکستن: (چوگویی بسوگند پیمان کنم که هرگز وفای ترا نشکنم) (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تلخی بردن از دهان، کاهیدن تلخه زایل شدن صفرا کم شدن زرداب، اندک مایه طعام خوردن تا طعامی دیگر رسد نهاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوغا شکستن
تصویر غوغا شکستن
شکستن فتنه و آشوب خوابانیدن شورش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صف شکستن
تصویر صف شکستن
پراکنده کردن صف (دشمن) در هم شکستن رده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفرا شکستن
تصویر صفرا شکستن
((~. ش کَ تَ))
زایل شدن صفرا، کنایه از غذای کمی که پیش از غذا خورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صف شکستن
تصویر صف شکستن
((~. ش کَ تَ))
پراکنده کردن صف (دشمن)
فرهنگ فارسی معین